ای دهنده عقلها فریاد رس تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست و هم آن نیکویی ما که ایم اول تویی آخر تویی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش ما همه لاشیم با چندین تلاش
مثنوی ، دفتر ششم ، ابیات 1438-1440
بگو: هرکس به فراخور خویش کار میکند و پروردگار
شما دانا تر است که چه کس رهیافته تر است.
(قرآن کریم، سورة اسراء /84)
امسال که به حق به نام نامی «پیامبراعظم» (صلی الله علیه و آله و سلم) نامور گردیده است برای همگان پیامها و الهامها دارد؛ از همین رو انتظار میرود که هرکس به فراخور خویش نیز کنش یا واکنشی داشته باشد.
«پیامبراعظم»، محمد (ص) که هم او «عبد الله » است و هم «رسول الله» است؛ برگزیده پروردگار جهان است و به گزیدة جهان و جهانیان.
و او پیام آور «رحمت» برای بشریت است؛ او پیامبری است که معجزهاش «کتاب» است و کتابش معجزه است، همین کتابی که با نام خداوندی آغاز میشود که خود «رحمان» و «رحیم» است.
«خواندان» نخستین فرمان اوست و در زمرة اولین آیاتی است که نازل میشود. البته خواندنی که سرآغاز و رویکرد آن به اسم « رب» باشد و آن « رب کریم» بل «رب اکرمی» که آفریدگار «انسان» است. همان پروردگاری که به یمن «قلم» انسان را از تاریکخانة نادانی به فضای باز و روشن دانایی رهنمون میشود.
اما افسوس که از همان سپیده دم بعثت و آغاز رسالت ناجنس مردمانی بد گوهر سر به سرکشی برداشتند، هم «پیام» و هم «پیامبری» او را دروغ شمردند و نه تنها از از روش و منش او که «هدایتگری» و «پرهیزگاری» و «رحمت» و«محبت» بود، روی گرداندند که بازدارندة دیگران نیز گردیدند؛ و در ستیزه جویی و لجاجت تا آنجا پای فشردند که بر لب و دندان مبارکش سنگ ستم زدند و در نامردمی کوتاهی نکردند اما او بر جای «نفرین»، دعا کرد و گفت: «خداوندا بر اینان ببخشای زیرا که نمیداندد.»
باری گذشت روزگار آموخت که:
سنگ بد گوهر اگر کاسة زرین بشکست قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
***
اگر بتوان، به بهانهای، رفتار ناروای اعراب جاهلی را توجیه کرد؛ آیا برای تمدن غرب، یا غرب متمدن در این روزگار هیچ عذر و بهانهای باقی میماند؟!
آن هم پس از آن که پی برد که «محمد پیامبری است که از نو باید شناخت» و متنبه شد و اعتراف کرد که «باید به پیشگاه محمد و قرآن عذر تقصیر آورد.»؟
راستی چرا پس از آن رهیافت و این تنبه و اعتراف باز هم برخی از مطبوعات غربی – که باید منادی و مدافع فرهنگ و ادب باشند. – بی فرهنگی میکنند و به ساحت قدسی پیامبر اعظم اسائة ادب روا میدارند؟!
آیا در پشت صحنة این کردارهای نابههنجار دستهای پلید با انگیزههای «شیطانی – صهیونیستی» در کار است که دگر باره خواهان افروختن آتش جنگهای صلیبیاند؟
راستی اگر چنین نیست پس انگیزة این جنگ افروزیها، خشونت طلبیها، تحقیرها و توهینها، بدگوهریها و بی فرهنگیها چه میتواند باشد؟
البته بر اهل خرد پیداست که اسلحة فرومایگان، سخن زشت است و سخن هرکس نمایندة طبع و طینت اوست یعنی:
کاسة چینی که صدا میکند خود صفت خویش ادا میکند
شگفتا! اسائة ادب به ساحت قدسی پیامبری روا میدارند که در کتاب کریمی که رهاورد پیامبری اوست؛ «رحمت»، «هدایت»، «حق»، «برهان»، «نور»، «قلم»، «حکمت»، «موعظة حسنه»، «جدال احسن»، «تعقل»، «تدبر»، «نظر»، «ایمان»، «یقین»، «علم»، «عمل صالح» و مفاهیم و حقایقی از این دست بر صدر مینشیند و این همه برای آن است که نسیم «حیات طیبه» بر جان و جهانها وزیدن گیرد.
عجبا! مرتکب جسارت به شخصیت پیامبری میشوند که اهل تورات و انجیل را به نیکی فرمان میدهد و از بدی باز میدارد و پاکیزهها را بر آنان حلال و ناپاکها را بر آنان حرام میگرداند و بار تکلیفهای گران و بندهایی را که بر آنان بسته است از آنان برمی دارد.
به راستی آیا عقل سلیم و فطرت پاک بیحرمتی به خاتَم و خاتِم پیامبران الهی روا میدارد؟! یا حتی یک متفکر ، دانشمند و یا یک انسان معمولی؟
بی حرمتی به او یعنی بی حرمتی به همة پیامبران که بنیان گذاران تمدنهای بزرگاند و تمدن امروز با همة زیباییهایش مرهون همت و هدایت آنان است.
این پیام آور بزرگ الهی خود تمدن عظیمی را بنا کرده است که چهرههای درخشان و بزرگ و برجستهای چون سلمان و ابوذر، ابوعلی سینا و ابوریحان، ابن رشد و ابن هیثم، فخر رازی و غزالی، فردوسی و سعدی، خیام و حافظ، ابن خلدون و ابن عربی، شیخ اشراق و شیخ طوسی، خواجه نصیر الدین و صدر المتألهین، علامة حلی و علامة مجلسی، علامة امینی و علامة طباطبایی و ... به جهان عرضه داشته است که هر کدام مفخر نوع انسان به شمار میروند و در سازمان و ساختمان کاخ تمدن نقش بارز و برجستهای داشتهاند گویا نمایندگان «جاهلیت جدید» که مبتنی بر هوا و هوس است و خود کامگی و خود محوری، به دفاع از بتهای ذهنی که خود ساخته و پرداختهاند میخواهند چنان پیامبری را زندانی و آماج اتهام خویش سازند؛ بدان امید که گوشهای حق نیوش آوای آسمانی او را نشنوند و چشمهای حق بین از شوق دیدار حقیقت محمدی باز مانند.
بی گمان در چنین هنگامهای بردانشوران ، نویسندگان و هنرمندانی که برای خود تعهدی اسلامی یا انسانی قائل اند ؛ فرض از که با دانش و هنر خویش نقاب از چهرة حقیقت برگیرند و قداست قلم را پاس دارند و بشریت تشنة معنویت را بدین شریعة زلال معرفت رهنمون باشند. و امت اسلامی را که اینک در بند گزند دٍژخیمانی است که نقاب دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق بشر و آزادی بر جهره دارند. – به وحدت و رحمت فراخوانند، وحدت با دست زدن به آن رشتة استوار و پایدار الهی که رهاورد و رسالت آن پیامبر اعظم است. و برای عزت و عظمت امت اسلام همة همت و توان خویش را به کار گیرند.
نویسد خردنامه ارجمند ز هر نوع دانش ز هر گونه پند
(نظامی)
سیدمهدی شجاعی
اقراء باسم ربک الذى خلق ، خلق الانسان من علق ، اقراء و ربک الاکرم الذى علم بالقلم ... بخوان…
خدایت زمانى تو را فرمان خواندن داد که سیاهى جهالت و یأس بر آسمان قلب انسانیت سایه افکنده بود .
زمانى تو را دعوت به خواندن کرد که شب دیجور، براى فرار از سیاهى خویش به دنبال روزنى مىگشت .
زمانى که شکواى سبز درختان و گلایههاى زلال آبشار و اشک حسرت ابرهاى غم گرفته از نبودنت و در انتظار آمدنت غمگنانهترین تسبیح را با خدا مىگفتند.
معشوق زمانى تو را فرمان خواندن داد که معصومانهترین فریاد انسان از پاهاى جستجوگر تاول زدهاش قلب سختترین صخرهها را مىلرزاند.
انسان «بلى» گفتهاند که پا به پاى پیامبران از آدم تا مسیح درس عبودیت خوانده بود فارغ از مرور مکرر کلاسهاى پیشین، معلمى را جستجو مىکرد که عمیقترین و ظریفترین نیازهاى همیشهاش را اغنا کند.
معبود زمانى تو را دعوت به خواندن کرد که گوش دل تمامى محرومان تاریخ در انتظار شنیدن کلام تو لحظه مىشمرد.
تو زمانى لب به اجابت گشودى که فرشتگان را تاب نگریستن در جهلستان کفر زمین نبود.
معشوق لحظهاى تو را یافت و برگزید که در جستجوى ظرفى به گنجایش بى نهایت، گل تمامى آدمیان را با محک علم لایتناهى خویش آزموده بود.
و تو که با خواندنت سرنوشت تاریخ را رقم مىزدى و کشتى جاودانه هدایت را بر زلال فطرت انسانهاى همیشه، بادبان مىکشید.
تو که با خواندنت شکوفههاى امید را بر شاخه درخت وجود مىنشاندى، تو که با خواندنت عشق را جان دوباره مىبخشیدى.
تو که با خواندنت ایثار را توان ایستادن مىدادى.
تو که با خواندنت خورشید هدایت را از ظلمت «نه توى» جهالت بیرون مىکشیدى.
تو که با خواندنت غبار کهنه از چهره درد آلوده مستضعفین جهان مىتکاندى و رمق در پاهایشان مىریختى و غرور در نگاهشان و خنده بر لبانشان، تو که با خواندنت مشیت بالغهى خداوندى را پاسخى عارفانه مىگفتى.
طبیعى بود که تأمل کنى و بلرزى آنچنانکه ضربان قلب تو را فرشتگان آسمان بشنوند.
طبیعى بود که عرق پیشانى تو را بالهاى تواضع جبرئیل بروبد.
طبیعى بود که فلق، سرخى آن لحظه چهره تو را به یادگار همیشه بگیرد چرا که تو تنها براى آن زمان و مکان نمىخواندى.
تو خواندى، آنچنان رسا که خون در رگهاى منجمد محرومین تاریخ دواندى.
تو خواندى، آنچنان شیوا که پشت خمیده مستضعفان با جوهر کلام تو استقامت یافت.
تو خواندى، آنچنان بلند که محکمترین ستونهاى ظلم در دورترین نقطه تاریخ از کلام تو لرزید.
و تو آنچنان استوار خواندى که از وراى مظلومیت چهارده قرن اکنون ما کلام تو را از حلقوم فرزندت شنیدیم .
و گوش به زبان و جان به آواى تو سپردیم.
آنچه ما را از خواب غفلت دیرینه برانگیخت، آنچه گره در مشتهاى ما انداخت و آنها را به هم گره کرد.
آنچه فریاد مظلومیت ما را به آسمان پاشید.
آنچه رمق شکستن پایههاى ظلم را در دستهاى ما انداخت.
همان کلام تو بود که از حنجره مبارک فرزندت طلوع کرد .