سیدمهدی شجاعی
اقراء باسم ربک الذى خلق ، خلق الانسان من علق ، اقراء و ربک الاکرم الذى علم بالقلم ... بخوان…
خدایت زمانى تو را فرمان خواندن داد که سیاهى جهالت و یأس بر آسمان قلب انسانیت سایه افکنده بود .
زمانى تو را دعوت به خواندن کرد که شب دیجور، براى فرار از سیاهى خویش به دنبال روزنى مىگشت .
زمانى که شکواى سبز درختان و گلایههاى زلال آبشار و اشک حسرت ابرهاى غم گرفته از نبودنت و در انتظار آمدنت غمگنانهترین تسبیح را با خدا مىگفتند.
معشوق زمانى تو را فرمان خواندن داد که معصومانهترین فریاد انسان از پاهاى جستجوگر تاول زدهاش قلب سختترین صخرهها را مىلرزاند.
انسان «بلى» گفتهاند که پا به پاى پیامبران از آدم تا مسیح درس عبودیت خوانده بود فارغ از مرور مکرر کلاسهاى پیشین، معلمى را جستجو مىکرد که عمیقترین و ظریفترین نیازهاى همیشهاش را اغنا کند.
معبود زمانى تو را دعوت به خواندن کرد که گوش دل تمامى محرومان تاریخ در انتظار شنیدن کلام تو لحظه مىشمرد.
تو زمانى لب به اجابت گشودى که فرشتگان را تاب نگریستن در جهلستان کفر زمین نبود.
معشوق لحظهاى تو را یافت و برگزید که در جستجوى ظرفى به گنجایش بى نهایت، گل تمامى آدمیان را با محک علم لایتناهى خویش آزموده بود.
و تو که با خواندنت سرنوشت تاریخ را رقم مىزدى و کشتى جاودانه هدایت را بر زلال فطرت انسانهاى همیشه، بادبان مىکشید.
تو که با خواندنت شکوفههاى امید را بر شاخه درخت وجود مىنشاندى، تو که با خواندنت عشق را جان دوباره مىبخشیدى.
تو که با خواندنت ایثار را توان ایستادن مىدادى.
تو که با خواندنت خورشید هدایت را از ظلمت «نه توى» جهالت بیرون مىکشیدى.
تو که با خواندنت غبار کهنه از چهره درد آلوده مستضعفین جهان مىتکاندى و رمق در پاهایشان مىریختى و غرور در نگاهشان و خنده بر لبانشان، تو که با خواندنت مشیت بالغهى خداوندى را پاسخى عارفانه مىگفتى.
طبیعى بود که تأمل کنى و بلرزى آنچنانکه ضربان قلب تو را فرشتگان آسمان بشنوند.
طبیعى بود که عرق پیشانى تو را بالهاى تواضع جبرئیل بروبد.
طبیعى بود که فلق، سرخى آن لحظه چهره تو را به یادگار همیشه بگیرد چرا که تو تنها براى آن زمان و مکان نمىخواندى.
تو خواندى، آنچنان رسا که خون در رگهاى منجمد محرومین تاریخ دواندى.
تو خواندى، آنچنان شیوا که پشت خمیده مستضعفان با جوهر کلام تو استقامت یافت.
تو خواندى، آنچنان بلند که محکمترین ستونهاى ظلم در دورترین نقطه تاریخ از کلام تو لرزید.
و تو آنچنان استوار خواندى که از وراى مظلومیت چهارده قرن اکنون ما کلام تو را از حلقوم فرزندت شنیدیم .
و گوش به زبان و جان به آواى تو سپردیم.
آنچه ما را از خواب غفلت دیرینه برانگیخت، آنچه گره در مشتهاى ما انداخت و آنها را به هم گره کرد.
آنچه فریاد مظلومیت ما را به آسمان پاشید.
آنچه رمق شکستن پایههاى ظلم را در دستهاى ما انداخت.
همان کلام تو بود که از حنجره مبارک فرزندت طلوع کرد .